صفحه اصلی | صفحه منو

عکس های یک مهمانی

چله نشینی کافه تیتر

زهرا نوری- جمله بهنام مدام توی ذهنم تکرارمی شود: "پهلوان زنده راعشق است."به آینه فکرمی کنم. به آینه که هنوززنده است ونفس می کشد. به آینه که اول راه است وراه بسیاردارد. شایدسال بعد گروهی تازه درچنین روزی به آینه دلداری بدهد یابه قول فریدقاسمی،سالها بعد،محققی جوان بخواهد درباره آینه،کافه تیتریاهرجمع تازه ای بداند.زمان به جلومی رود ودرهیچ لحظه ای به عقب برنمی گردد. وچه چیزی منصف تر از زمان برای ماندگاری وقضاوت نزد آینده ای که نخواهیم دید.شاید صادق هدایت،بزرگ علوی ودیگربزرگان کافه نشینی که یادوخاطره هایشان با ماست،هرگز فکر نمی کردند.سنتی رابدعت می گذارند،که ماروزی میراث دار این سنت باشیم.ادامه در وبلاگ گروه آیینه

از اعترافات مخملين تا تعطيلی کافه تيتر

نه که ما خيلی کافه برو بوديم، دَر ِ کافه‌ای را هم که گاه‌گداری می‌رفتيم کشيدند بستند. حالا کجا بايد برويم؟ از ما که گذشته، ولی جوان‌ها معمولا مثل مغناطيس هم‌ديگر را جذب می‌کنند. اين‌جا نشد کافه‌ای ديگر. کافه‌ای ديگر نشد پارک. پارک نشد، خانه. بالاخره جا پيدا می‌شود. واقعا اين کافه را چرا بستند؟ از چند نمايشنامه‌ای که در اين کافه خوانده می‌شد نگران بودند؟ از چند بررسی کتاب و داستان می‌هراسيدند؟ می‌ترسيدند خدای ناکرده، فنجان قهوه تبديل به نارنجک شود؟ يا بطری نوشابه تبديل به کوکتل مولوتف؟ يا کيک شکلاتی تبديل به ماده‌ی منفجره؟ می‌ترسيدند خانم بيتا و آقای بهنام چريک تربيت کنند؟ يا آقای محمد آقازاده اسلحه به دست بگيرد و بنيان حکومت را براندازد؟ واقعا حرف زدن دو نفر مترجم و نويسنده اين قدر خطرناک است؟ آقايان! کافه يک مکان است با چند ميز و صندلی و پيش‌خوان. آدم‌هايی می‌آيند آن‌جا دقايقی را می‌گذرانند و می‌روند. مکان را بستيد؛ با آدم‌ها چه می‌کنيد؟ادامه در گویا

جمهوری تیتر

یک هفته است که فکرم پیش آینه است. یک هفته است که میان قرن هفتم و دیروز و امروز می‌دوم. نمی‌دانم چرا حافظ و شاخ نبات رژه می‌روند جلو چشمم. خودشان را به ذهنم تحمیل می‌کنند. در گل‌گشت و مصلی راه می‌روند و حافظ در گوش نبات پچ‌پچ می‌کند. بعد حافظ می‌رود تا دربار امیر مبارز‌الدین. امیر مبارزالدین از روزی که در میدان شهر تن از سر مست بواسحاق جدا کرد، مدام می‌فرستد پی حافظ و مدام نبات تنها می‌ماند و تا آمدن حافظ، خودش را به پالودن شراب قرمز شیراز سرگرم می‌کند.

نبات چشمش به در است. می‌گوید؛ "هوا سرد است. یک پیاله مردم را هوشیار می‌کند. در این هوا مردم، تنهاست. یک پیاله مردم را هوشیار می‌کند". حافظ زیر لب می‌گوید"در میخانه ببستند خدایا مپسند". بعد ذهنم می‌دود تا دیروز.ادامه در وبلاگ آیینه

صندلی لهستانی

محمد سعیدی

به طور اتفاقي بود كه گذرم به نمايشنامه خواني افتاده بود ؛ اولين باري كه تو كافه رو صندلي لهستاني نشستم و خوب خوب يادم مي ياد ،همه داشتن با دقت گوش مي دادن ،‌ ولي من اصلا نمي فهميدم چي به چيه ، فقط صداي جالب نمايشنامه خون بود كه برام جالب بود و وادارم كرد كه تا آخرش اونجا بمونم ؛ وقتي تموم شد عده اي شروع كردن به سوال پرسيدن و گفتگو با هم ؛بزرگترين سوال هم تو ذهن من اين بود كه در حالي كه چند نفر رو زمين نشستن ، چرا يه صندلي خالي مونده ؟از اون وقتي كه پام و تو كافه تيتر گذاشتم ،‌ با نشستن رو صندلي لهستاني حس كاپوشچينسكى بهم دست داده بود و فكر مي كردم كه خانم بغل دستيم كه رو يكي از همون صندلي هاي لهستاني نشسته ماري كوري ه.

آرزو مي كردم كه كاش صندلي كه روش نشستم چكي بود و حس كافكا بهم دست مي داد ، يا فرانسوي بود تا حس صادق هدايت بودن بهم دست مي داد ؛من آرزو كردم ، آرزو كردم كه كاش رو يه صندلي برزيلي مي شستم تا حس پائلو كــو پــيلو بهم دست مي داد ، آرزو كردم كه كاش صندلي آمريكايي هم وجود مي داشت كه با نشستن رو اون مي تونستم براي يك دقيقه هم كه شده حس عمو شلبي بهم دست بده ،‌ حسي كه هيچوقت نداشتم .

هر بار كه به كافه مي رفتم اسم هاي جديدي براي صندلي هاي لهستاني مي ساختم اينطوري حس همه آدمهايي كه دوست داشتم و تو كافه پيدا مي كردم ./

كافه تقريبا شده بود پاتوق روزهاي بيكاريم ، واسه اينكه حس هاي قشنگي اونجا بهم دست مي داد

ديروز بعد از مدتها رفتم كه حس هميشگي رو پيدا كنم ؛‌ اما كافه رو تعطيل كرده بودن ، اين يعني پايان خط؟!!
.

.

.
سر راه رفتم و يه صندلي لهستاني دست دوم و با كلي چك و چونه خريدم ، كه حس ام ادامه دار باشه ./

چند ساعتي ميشه كه رو صندلي لهستاني تو اتاقم نشستم ، نه حس كافكا رو دارم نه كوپيلو نه شلبي ...

حس تنهايي و از بغض لعنتي كه گلوم و فشار ميده خوب حس مي كنم

آره صندلي هاي لهستاني اگه دور از آدمهاي خوب باشن ، اگه دور از بهنام و بي تا باشن ، هيچ حسي و بهت منتقل نمي كنن و هيچ ارزشي ندارن ./

هووي دولتي کافه تيتر متولد شد

آقاي صفار يادتان هست ؛ تقريبآ يک سال پيش از اين، در جلسه شوراي معاونين وزارت ارشاد ، دشمن قسم خورده ما اعلام کرد«وقتي دولت راسآ اقدام به راه اندازي مجموعه هايي مثل کافه تيتر نمي کند روزنامه نگاران خودشان مي روند و چنين جاهايي را راه مي اندازند که ما هم هيچ کنترلي روي آنها نداريم. » حتمآ يادتان هست،اگر يادتان نبود با هزينه هاي صدها ميليوني توماني که در شان دولت کريمه نيست،سراي دايمي اهل قلم(وابسته به وزارتخانه جنابعالي) که در همسايگي کافه تيتر سابق است امروز افتتاح نمي شد.
آقاي صفار تبريک مي گوييم ؛ دوستان کارشان را به نحو احسن انجام دادند.اول خانه هنرمندان را زدند و بعد با چراغ خاموش کافه تيتر را بستند، تا سراي اهل قلم ماموريتش را در جهت کنترل حوزه شخصي روشنفکران به خوبيانجام دهد. بستن کافه براي دوستان شما کار يک شب بود که انجام شد،حتما جنابعالي آن شب خواب خوشي کرديد که بالاخره يکي از پايگاه هاي مخملين دشمن قسم خورده معدوم شد؛ اما مي دانيم هنوز خواب خوش نهايي مانده است؛ جمع کردن بساط مخملين علي دهباشي و بهروز غريب پور از خانه هنرمندان.خودتان که خوب مي دانيد کيهان کار خودش را بلد است،اگر بلد نبود براي کافه تيتر پرونده جداگانه اي درست نمي کرد،حضور خبرنگاران دوربين به دستتان که همه صحنه هاي مراسم افتتاحيه را ثبت و ضبط مي کردند و تنها همان يک روز افتخار حضور در کافه را به ما دادند امروز را رقم زده است.
فعلآ سراي اهل قلم راه افتاده است تا پاتوقي دولتي باشد براي کنترل روشنفکران و هنرمندان و نويسندگان.آقاي صفار ،ايده و اجراي پاتوق هاي دولت ساخته را بايد در رديف يکي از معجزات دولت نهم ارزيابي کرد که به طور حتم در صورت اطلاع مظلومان جهان ،همه انها با فرستادن خيل عظيمي از نامه ها خواستار انتقال فن آوري تخريب پاتوق هاي خودجوش روشنفکران و ساز و کار راه اندازي پاتوق هاي دولتي از ايران خواهند شد.
آقاي صفار کمر بندها را محکم ببنيد؛مسوليت اداره جهان در آينده بر عهده شماست!

قورباغه طلایی تعطیل شد

فواد خاك نژاد

سربازي انسان را از همه چيز دور مي كند ، از علايقش ، دلمشغولي ها و چيزهايي كه دوستشان دارد . بدترين قسمت سربازي هم اين قسمت است كه وقتي به مرخصي مي آيي ناگهان انبوه خبرهاي خوب و بد روي سرت انبار مي شود كه حتي تلكس خبرگزاري هاي معتبر جهان هم براي انتشار همه شان جا كم مي آورند . در يكي از همين روزهايي كه من به مرخصي آمدم يكي از اين خبرهاي لعنتي يخه ي من را هم گرفت . كافه تيتر براي هميشه تعطيل شد . خدايا بايد چكار مي كردم ؟ بايد به بهنام و بيتا زنگ مي زدنم ؟ آيا دلداري من فايده اي هم داشت ؟ خدايا ديوانه شده بودم . به حميدرضا علاقه بند تنبل و كورش ضيابري تنبل تر زنگ زدم و گفتم كه خبر تعطيلي هميشگي مسابقه ي قورباغه ي طلايي را يك جايي منتشر كنند . اما خب تنبلي اين حرفها را نمي شناسد و اين كار هم صورت نگرفت . خب ، همين جا اعلام كردم ديگر . ديگر رمقي براي برگزاري اين جشن ندارم . مسابقه اي كه خانه اش را از دست داده همان بهتر كه برگزار نشود . الان هم ترجيح مي دهم راجع به اين مسئله حرفي نزنم . دائم با خودم درگير بودم كه براي تعطيلي كافه تيتر بايد چه بنويسم كه حال بهنام و بيتا بيشتر از اين خراب نشود ؟‌ اصلا براي تسكين خودم چه بايد بنويسم ؟

يادم افتاد مصاحبه اي كه با بهنام و بيتا در مورد كافه - براي انتشار مجموعه اي در مورد كافه ها - انجام دادم هنوز لابه لاي نوشته هايم است . بهتر است به جاي افاضات نا اميد كننده ي من آن مصاحبه را بخوانيد در حالي كه همين الان شبكه ي خبر اعلام كرد وزارت بازرگاني قول بيمه شدن مرغداران مازندراني را داده است .

دوست داشتيد كافه تان را چه كسي به هم بريزد ؟‌

هيچ كس

وضعيت كافه تان را در دو سال بعد چنين روزي چطور تصور مي كنيد ؟

نمي دانم . اميدواريم پابرجا باشد و اوضاع از ايني كه حالا هست بهتر شده باشد . ولي خب چندان به دو سال بعد فكر نمي كنيم . تنها براي امسال برنامه داريم .

شما در خانه شام هم مي خوريد ؟

حاضري ، آن هم چون بهنام حتما شام مي خواهد .

اگر قرار بود از يكي از شخصيتهاي مشهور دعوت كنيد تا پاتوقش را كافه ي شما انتخاب كند چه كسي را انتخاب مي كرديد ؟‌

بهنام : بهرام بيضايي ، ايرج افشار

بي تا : ابراهيم گلستان ، سوسن تسليمي

رويتان مي شود بيست سال بعد به فرزندتان بگوييد به خاطر عشقمان كافه زديم و به همين دليل پول خريدن دوچرخه برايت نداريم ؟

نه ، به همين خاطر هم هنوز بچه نداريم

من با هنوزتان كاري ندارم ، اين طور فرض كنيم .

نمي توانيم فرض كنيم . تا وقتي پول نداشته باشيم بچه دار نمي شويم . شما هم لطفا اصرار نكنيد .

اين مصاحبه دو سال قبل از چاب مجموعه ام درباره ي كافه ها منتشر مي شود تا آن موقع كافه تيتر كجاست ؟ هست يا نيست ؟

اميدواريم باشد

اه ، شما چقدر اميدواريد ؟ مواظبش هستيد ؟ كافه را مي گويم .

قطعا مواظبش هستيم و خيلي هم اميدواريم به بقايش . تا جايي كه در دست تلاش مي كنيم كه بمانيم .


پي نوشت : دقيقا پشت برگه اي كه اين مصاحبه رويش انجام شد بهنام نوشته : براي پول در آوردن همين كار را بلد بوديم ، كافه داري . باور كنيد ؛ راست مي گوييم . و حالا اين جمله ي بهنام را روي ديوار ، بالاي ميز تحريرم كنار پوستر چه گوارا ، عمران صلاحي و عكسهاي كودكي ام زده ام و كلاه نيروهاي مسلح و لباس سربازي ام از روي تخت به من پوزخند مي زند .

پاسداشت کافه تیتر

قفل، پلمپ، توقیف، مصادره ، ديگر چند سالی است که برایت غریبه نیستند. تو عادتت شده توقیفت کنند، قفلت زنند، مصادره ات کنند و درهای زندان را به رویت باز کنند. یادت هست روزی را که سوار موشک اجباری شدی تا تو را از قلمت، ایمانت، قلبت، کاغذت و شندرغاز حقوقت جدا کنند اما ندانستند که با جان و روحت کاری نتوانند کرد. تو از هیچکدامشان جدا نشدی و این بار دلتنگی هایت را در کافه ات گفتی؛ کافه ای که نامش را هم با قلبت عجین کردی. می دانم هرگز در مخیله ات نمی گنجید روزی تو را از این هم محروم کنند اما تو عادتت شده . مگر نه؟ همه چند سالی است عادت کرده ایم!

یادت هست یک شبه 17 قلب را توقیف کردند، آخ ببخشید توقیف نکردند فقط راه تنفسشان را گرفتند تا زندانی بی جیره و مواجب شوند و می دانستی یکی از هزاران نفری که قلبش به این 17 قلب متصل بود الان در یکی از کارواش های این تهران درندشت دارد ماشین ها را آب می کشد؟ادامه در وبلاگ گروه آیینه

حراج بقایای کافه تیتر

بقایای کافه تیتر به این شرح به فروش می رسد
صندلی لهستانی 16 عدد ، قیمت پایه هر عدد 16000 تومان.فروخته شد
شش عدد میز چوبی با رویه شیشه ای قیمت پایه هر عدد 30000 تومان
کتابخانه دو عدد، قیمت پایه هر عدد 50000 تومان.فروخته شد
دو عدد میز بار با چهار کمد چرخ دار قیمت کل 180000 تومان
پاراوان یک عدد، قیمت پایه 50000 تومان
چهارپایه چوبی 10 عدد، قیمت پایه هر عدد 3000 تومان
لوستر6 عدد، قیمت پایه هر عدد 5000 تومان
یخچال و فریزر آزمایش ، قیمت پایه هر عدد 120000 تومان.فروخته شد
گاز دو شعله، قیمت پایه 10000 تومان.فروخته شد
تلویزیون اهدایی آقای حسین قندی و عکس افتتاحیه نخستین کافه روزنامه نگاران ایران به انجمن صنفی تقدیم خواهد شد.
برای کسب اطلاعات بیشتر با شماره 09123043778 تماس بگیرید

بدون شرح

qq

ما را با چمدان های دلار کاری نیست



عاقبت احترام به قانون را هم دیدیم




چرا کافه تیتر تعطیل شد؟

هفته‌ای که گذشت هفته‌ی روزنامه‌نگاران بود. روزنامه‌نگاران هفته‌ی گذشته را با تعطیلی روزنامه‌ی «هم‌میهن» و بعد توقف موقت فعالیت و سپس فیلترینگ «خبرگزاری ایلنا» پشت سر گذاشتند؛ در آخر هم پلمب دایمی تنها پاتوق خودشان: «کافه تیتر». بیتا صالحی و بهنام قلی‌پور روزنامه‌نگارانی بودند که بعد از تجربه‌ی تعطیلی چندین روزنامه دست از روزنامه‌نگاری برداشتند و «کافه تیتر» را در زمستان سال ۸۵ در خیابان صبای جنوبی در تهران افتتاح کردند.اینجا بخوانید

لینک تازه

کافه تیتر، بی قهوه بی شکر/زیگزاگ

بوی حلوا میاد/الهام

دلتنگی های شهر بدون تیتر

اوهام هفتگی - وهم اول: «کافه تیتر» برای تیتر نشینان تنها یک کافه نبود.تنها یک وجب محیط بسته پر از دود نبود که فنجانی قهوه بنوشی و بروی.در «کافه تیتر» زندگی جریان داشت.زندگی روزنامه نگارانی که از سحر تا شام قصه زندگی دیگران را می نویسند و از پیدا کردن «تیتری» زیبا برای گزارش هایشان خوشحال می شوند،«کافه تیتر» تمرین زندگی بود در بعدازظهرهایی که خستگی کار امانشان را می برید و آنان را ناگزیر می کرد به گوشه یی پناه برند تا آرامشی بیابند و رمقی بر داشته خویش بیفزایند تا شاید صبحی دیگر را پس از شام تیره شان بیآغازند.اما کسانی بودند که تحمل و تاب نیاوردند این زندگی را ... «کافه تیتر» قربانی تنگ نظری آنانی شد که معتقدند:«روزنامه نگار خوب روزنامه نگار مرده ست.»حالا در روزهایی که شهر تهران پس از یک سال و اندی هم نشینی با تیتر صبح هایش را بدون تیتر به نظاره طلوع آفتاب یخ زده می نشیند.تیترنشینان دلتنگی هایشان را نگاشته اند و نگاه مهربانتان را فرا می خوانند تا دل نوشته هایشان را به آغوش همدلی بپذیرید: «دلتنگی های شهر بدون تیتر را ...»
کافه محبوب ما یک روزنامه بود
قــــرار مســــدود داستان کوتاهی برای کافه تیتر
بالاخره به نبودنش عادت می کنیم آخرین گفتگو با بهنام و بی تای کافه تیتر

نوشتم؛غلط کردیم

بی تا- چند روزی است که دوباره معتکف اداره اماکن هستم.اما نه برای دریافت جواز یا درخواست مهلت.این بار برای دریافت نامه فک پلمب؛ بین خانه و اماکن به سعی و صفا مشغولم! دیروز گفتند باید بروی و از گرفتن جواز در اتحادیه کافی شاپ داران انصراف بدهی تا نامه فک پلمب را دریافت کنی.بالاخره کار از محکم کاری عیب نمی کند.اگر فردا روزی شکایتی،چیزی شد باید دست خطم که از ادامه کار انصاف داده ام باشد تا مقصر خودم قلمداد شوم نه دیگران!
امروز صبح رفتم اتحادیه و انصراف دادم از همه چیز.متعهد شدم که دیگر از این غلط ها نکنیم (خودم و بهنام)،قول دادم که دیگر در مکان فعلی(کافه تیتر) نه دنبال کافی شاپ باشم و نه دنبال آب میوه و بستنی.
فردا هم قرار است بروم و ببینم آیا ریاست محترم اداره اماکن دستور فک پلمب را صادر و تکلیفمان را روشن کرده است یا نه.اگر نامه را بگیرم حداقل می توانیم وسایلی را که از خانه به کافه برده بودیم برگردانیم.بالاخره وقتی خانه نشینی،باید مثل یک کد بانوی خانه،همه وسایلت کامل باشد!پخت و پزهای امروزی بدون تکنولوژی سخت است.

سپاسگزاری

از همه دوستانی که در این چند روز، از طریق تلفن ،ایمیل،اس ام اس،و پست های وبلاگشان در داخل و خارج از کشور ما را شرمنده کردند، ممنونیم.اگر پاسخ ایمیل کسی را ندادیم،بگذارید به حساب تعداد زیاد ایمیل ها و دل و دماغ نداشتن ما.
خوشحالیم که کافه تیتر در این مدت کوتاه این قدر میان شما جا باز کرد.همه دوست ها و دوستی ها جدید را غنیمت می شماریم،تنها چیزی که از کافه برای ما مانده؛همین مهربانی دوستان است.

پاتوق سنجاب های جاسوس پلمب شد

وقتی ۱۴سنجاب در مرزهاي كشور توسط ماموران اطلاعات ناجا توقيف می شوند. وقتی گفته مي‌شود سنجابها توسط سرويس‌هاي امنيتي بيگانه به سيستم‌هاي جاسوسي مجهز شده اند؛پس وای به حال روزنامه نگاران و کافه شان. با افتخار اعلام می کنیم به آمریت اداره اطلاعات ناجا؛ کافه تیتر -کافه روزنامه نگاران ایران- صبح امروز مورخ 16 تیر ماه سال 1386 دو روز پس از توقیف روزنامه هم میهن و سه روز مانده به سالگرد توقیف روزنامه سلام به عاملیت اداره اماکن نیروی انتطامی استان تهران برای همیشه از نفس کشیدن باز ماند
جناب آقایان؛ سید فرید قاسمی،احمد مسجد جامعی،سردار مرتضی طلایی، محمد تورنگ،مسعود ده نمکی،محمد عطریانفر،علی مزروعی و خانم بدرالسادات مفیدی و... همه دوستان ارجمند از تلاش های بی وقفه شما برای روشن نگاه داشتن چراغ کافه تیتر سپاس گذاریم

بعد از توقیف روزنامه هم میهن و پس از پلمب کافه تیتر علی الحساب بیکار مطلق شدیم
برای ابد از کافه داری دست می کشیم
کافه تیتر برای ما تجربه بزرگی بود؛حالا دیگر اطمینان داریم که روزنامه نگاران نباید نفس بکشند و ارتکاب به روزنامه نگاری جرم است
. بار دیگر مرتکب روزنامه نگاری خواهیم شد-البته اگر کاری پیدا شود
هر چیز را از ما بگیرند قلم را نخواهند توانست

بازتاب

تیتری که خاطره شد /علیرضا شیرازی

ما و وجدان بیدار جامعه/اصغر نوری

يادت به خير كافه تيتر/محمد مطلق

دلم برايش تنگ مي شود/حسنا معصومی

تیتر ِ آرام/بهار هاشمی

بدون تیتر !/رضا مهدوی

چه لطفی دارد نقش جسد را بازی کردن با تیراژبالا/محمد آقازاده

پاتوق روزنامه‌نگاران در محاق ‌- فهيمه خضرحيدري/اعتماد ملی

و كافه تيتر هم.../صادق حسینی

بازم برعکس!!!/خود من

به کدامین گناه ... /فراری

گفتم که من باید بخوابم/

کافه ای در چند کوچه بالاتر/فرید کیا

شعری برای کافه تیتر/ساسان

دوره تيتر تمام شد/متن هایی برای هیچ

کافه تیتر تعطیل شد/علی زادمهر

پدر و مادر کافه ی تیتر/فرهاد

ارتکاب به روزنامه نگاری جرم است/چکامه بزرگمهر

مرثیه ای برای کافه تیتر/مجید توکلی

هم میهن کافه تیتر هم بسته شد/باران

پنجره اي پيدايش مي شود.../رویا بیژنی

کافه تیتر دیگرآماده پذیرایی نیست/محسن فرجی

یک لیوان چای و دوکلمه حرف حساب بدون دعوا!/مسعود ده نمکی

من و ما را دارند ديوانه مي‌كنند؟/یوسف علیخانی

کافه تیتر پلمب شد/شاهد حلاج

پلمب شد خب./نرگس

ديگر كافه تيتر بي كافه تيتر/علی اکبر قزوینی

فردا تهران تیتر ندارد/علی زادمهر

کافه تیتر در خوش‌یمن‌ترین روز پلمپ شد! /امین ثابتی

کافه‌تیتر هم به خاطرات‌مان پیوست/مریم مهتدی

سرانجام "کافه تیتر" نازنینِ ما پلمپ شد/امید ایرانمهر

بدرود خاطرات کافه. خوب نیستم/حسین نوروزی

عکس های پلمب کافه تیتر/سینا شعبانی

کافه تیتر؛خروج از برزخ/نیما افشار نادری

مرثیه بسرایم بر سر جنازه پر خاطره کافه تیتر/محمد آقازاده

خوب شد كه تعطيل شد /علی حق

کافه تیتر در آستانه 18 تیر به تاریخ پیوست/حمید رضا علاقه بند

واي بر حاكميتي كه با يك كافه 30 متري تهديد مي شود/رضا ولی زاده

کرکره کافه تیتر برای همیشه پایین کشیده شد/میترا خلعتبری

كافه تيتر پلمپ شد/خبرگزاری کتاب

اولین کافه روزنامه نگاران ایران "کافه تیتر" امروز پلمپ شد/محمد کاظم پور

امنیت شغلی؟/نگین فتح اله نژاد

كافه تيتر پلمپ شد/نیوشا دبیری مهر

کافه تیتر پلمب شد/بازنگار

متاسفم،همین

بی تا- چه قدر حیف شد؛هم میهن.
یک شنبه هفته گدشته خبر داد کافه تیتر پلمب می شود
کافه هنوز پا برجاست؛اما هم میهن نه!
نوبت ما کی فرا خواهد رسید.
علی الحساب فعلآ خیلی ها بیکار شدند.
علی الحساب عادت کرده ایم به اس ام اس های شوم.
علی الحساب خسته شده ایم از خبر های بد.
علی الحساب برای خودم، همه دوستان و همکارانم در روزنامه متاسفم.
علی الحساب...

تولد در تولد

کافه تیتر تعطیل نشده است و زندگی در آن هم چنان ادامه دارد. این را تولد میترا خلعتبری می گوید

آرشیو

درباره کافه تیتر

عکس من
ما؛ یعنی بهنام و بی تا، بعد از روزها بیکاری تصمیم گرفتیم شغل و البته علاقه خودمون رو اینجوری دنبال کنیم:کافه؛اون‌هم، تیتر. این کافه۱۵تیرماه سال ۱۳۸۶به دستور پلیس امنیت ایران پلمب شد.