نگاهي به نمايش مسخ كاري از لهستان. اجرا شده در يازدهمين جشنواره عروسكي تهران- تئاتر شهر- شهريور 85
بهنام-چهار آدمي؛ دو تن زن، دو تن مرد. در هيبتي به رنگ شب. براي ” مسخ“ آمده از ديار فرنگ. ربع كم از ساعتي در تماشاخانه شهر، هنر آفريدن از” هيولا“ي بي جان سپيد. قماش بود كه جان مي گرفت ” خاويه اي“ سر شار از بي نظمي كه گاهي پرنده اي در آسمان بود و گاهي حزنده اي بر زمين. سپيدي مكرر بود كه دل در دل شب هر لحظه جان مي گرفت و شكل. از هيآتي به هيآتي؛ با آئين دياران كهن مي آميختند با ساز و آواز اشكال بديع را. گاه در هيآت ” شينتو“ ، گاه در هيبت ”سامورايي“ و گاه در كسوت گاو باز اسپانيايي. در تماشاخانه آنچه به ديده رفت گمان ” مسخ “ نبود، ” هيولا“ بود. خمير آفرينش بود كه هر لحظه به هيآتي در مي آمد.
نكته: در نظام معرفتي ارسطو شكل بي قاعده و نامنظم هر شكلي «هيولا» نام دارد.
مسخ بود و هيولا
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 نظرات:
ارسال یک نظر