دیشب فیلم سنگسار ثریا را دیدم. در یک کلام، افتضاح بود. سوژه به این خوبی، آنقدر بد از آب درآمده بود که بعد از تماشای فیلم، احساس کردم در جاده تهران-اصفهان بودم و اجبارا یکی از فیلمهایی که در اتوبوس پخش شده را تماشا کردهام.
ما ایرانیها فکر میکنیم همه کارهایم و از پس هر کاری برمیآئیم و از این که تنها چیزی بنویسیم یا مثلا ایدهای ارائه کنیم و اجرای آن را به دست کسی بسپریم که توان و تخصصش را دارد، فرار میکنیم.
توان نویسندگی، روزنامهنگاری، تحلیلگری، فیلمسازی، مترجمی، سردبیری، روشنفکری، شاعری و دهها استعداد و مهارت دیگر را در خودمان میبینیم و بدتر از همه به این باور هم رسیدهایم که درست میبینیم. این است که گند میزنیم به همه ایدههای خوب.
خدا نکند دری هم به تخته بخورد و به جایی برسیم که دیگران به هر دلیلی مجبور باشند پی حرفمان بروند. دیگر آنچنان امر برایمان مشتبه میشود که تنها با به هم ریختن همه چیز، شاید بتوانیم از این فضا خارج شویم. تازه بعدش هم دائم تقصیر را میاندازیم به گردن این و آن که قدر چنین نابغهای را ندانستند و یادمان میرود که با این نبوغمان چطور به همه چیز گند زدیم؛ به خودمان، به دیگران و به کار.
داستان سنگسار ثریا که میتوانست شاید برای اولین بار، فرصت تاثیرگذاری عمیق بر افکار عمومی جهان را داشته باشد، با دیالوگها و اساسا فیلمنامه سطحی و کارگردانی ضعیف، به یک اثر ضعیف و کم ارزش تبدیل شده است. شاید اگر نویسنده فیلمنامه تنها به نوشتن آن بسنده میکرد و یا اصلا طرحی مینوشت و بقیه مراحل ساخت فیلم را میسپرد دست کسی که تجربهاش از او بیشتر است، با تماشای سنگسار ثریا، مخاطبی که من باشم، احساس نمیکردم که باز هم شاهد یک گند دیگر بودم.
فکر میکنم بهتر باشد برای آزمون و خطا، کارها و حوزههای کوچکتر را انتخاب کنیم و بعد که کاربلد شدیم، دست به کارهای بزرگتر بزنیم. اگر هم نشدیم، میتوانیم فقط تماشاگر و یا خواننده باشیم، به نظر من که یکی از بزرگترین لذتهاست.
ما ایرانیها فکر میکنیم همه کارهایم و از پس هر کاری برمیآئیم و از این که تنها چیزی بنویسیم یا مثلا ایدهای ارائه کنیم و اجرای آن را به دست کسی بسپریم که توان و تخصصش را دارد، فرار میکنیم.
توان نویسندگی، روزنامهنگاری، تحلیلگری، فیلمسازی، مترجمی، سردبیری، روشنفکری، شاعری و دهها استعداد و مهارت دیگر را در خودمان میبینیم و بدتر از همه به این باور هم رسیدهایم که درست میبینیم. این است که گند میزنیم به همه ایدههای خوب.
خدا نکند دری هم به تخته بخورد و به جایی برسیم که دیگران به هر دلیلی مجبور باشند پی حرفمان بروند. دیگر آنچنان امر برایمان مشتبه میشود که تنها با به هم ریختن همه چیز، شاید بتوانیم از این فضا خارج شویم. تازه بعدش هم دائم تقصیر را میاندازیم به گردن این و آن که قدر چنین نابغهای را ندانستند و یادمان میرود که با این نبوغمان چطور به همه چیز گند زدیم؛ به خودمان، به دیگران و به کار.
داستان سنگسار ثریا که میتوانست شاید برای اولین بار، فرصت تاثیرگذاری عمیق بر افکار عمومی جهان را داشته باشد، با دیالوگها و اساسا فیلمنامه سطحی و کارگردانی ضعیف، به یک اثر ضعیف و کم ارزش تبدیل شده است. شاید اگر نویسنده فیلمنامه تنها به نوشتن آن بسنده میکرد و یا اصلا طرحی مینوشت و بقیه مراحل ساخت فیلم را میسپرد دست کسی که تجربهاش از او بیشتر است، با تماشای سنگسار ثریا، مخاطبی که من باشم، احساس نمیکردم که باز هم شاهد یک گند دیگر بودم.
فکر میکنم بهتر باشد برای آزمون و خطا، کارها و حوزههای کوچکتر را انتخاب کنیم و بعد که کاربلد شدیم، دست به کارهای بزرگتر بزنیم. اگر هم نشدیم، میتوانیم فقط تماشاگر و یا خواننده باشیم، به نظر من که یکی از بزرگترین لذتهاست.
0 نظرات:
ارسال یک نظر