صفحه اصلی | صفحه منو

گزارش علی اکبر قزوینی در روزنامه شرق

اينجا چراغى روشن است
على اكبر قزوينى: پنجشنبه ۲۴ فروردين فرصتى بود براى تجربه يك حضور. مرد سپيدمويى كه در تصوير سياه وسفيد قابى كوچك بر ديوار «كافه تيتر» بيش از يك ماه همه را به لبخند دلنشين خود مهمان كرده بود، در آن بعدازظهر ساكت و دم كرده از چارچوب قاب خارج شد، رنگ گرفت و آرام و بى صدا قدم به داخل كافه گذاشت. با همه كسانى كه به احترام او برخاسته بودند دست داد و با همان لبخند دوست داشتنى پشت يكى از ميزها نشست. كت و شلوار قهوه اى به تن داشت و پيراهنى سفيد، درست به سفيدى موهايش. موقع صحبت با كناردستى ها لب هايش آرام تكان مى خورد و به همان آرامى تكه اى از بستنى رنگارنگش را به دهان مى گذاشت. پيرمرد مهربانى كه آنجا نشسته بود براى هيچ كس ناآشنا نبود: «پروفسور كاظم معتمدنژاد». • • •وقتى از پروفسور معتمدنژاد درخواست مى شود چند لحظه اى براى جمع صحبت كند، اول از همه در پاسخ به تعريف هايى كه (به درستى) از او شده، مى گويد: «از لطف شما متشكرم. من فقط يك همكار علمى هستم.» گرچه جز اين هم انتظار نمى رود از استادى كه همه دوستش دارند. او ادامه مى دهد:«روزنامه نگارى ايران از آغاز تا امروز و در اين صد و خرده اى سال، مسائلى داشته كه هنوز نتوانسته ايم بر آنها غلبه كنيم. در اين مدت ما نتوانسته ايم تجربه روزنامه نگارى مطلوب را پيدا كنيم كه آثار آن هنوز باقى است.» او معتقد است كه براى نهادينه كردن روزنامه نگارى وجود تشكل هاى صنفى مورد نياز است، و در حالى كه رويش را به سمت رجبعلى مزروعى رئيس انجمن صنفى روزنامه نگاران ايران كه در گوشه اى ديگر از ميز نشسته برمى گرداند، مى گويد:«با اين كه انجمن صنفى دير شروع كرد ولى شكل گيرى آن مايه اميدوارى است.» امروز روز حضور جمعى از بزرگان روزنامه نگارى در كافه كوچك روزنامه نگاران است. از هيات مديره انجمن صنفى روزنامه نگاران جز مزروعى، بهروز گرانپايه هم هست و خانم ها بدرالسادات مفيدى و فراهانى. دكتر حسن نمكدوست هم آمده تا با دكتر احمد ميرعابدينى و دكتر حسين قندى كه كمى بعد مى آيد، جمع استادان كامل باشد. اما شايد غافلگيرى اين روز، حضور بى خبر يكى از روزنامه نگارهاى پيشكسوت است كه تقريباً كسى از نسل كنونى روزنامه نگاران او را نمى شناسد. ناصر مجرد از آن كيهانى هاى قديمى است كه سال ۵۹ از اين روزنامه بازنشسته شده. گزارش ديدار هفته پيش دكتر قندى از كافه تيتر را در روزنامه شرق خوانده و بعد به اين دوست ديرينه زنگ زده و گفته كه بسيار علاقه مند است به اين كافه برود و دوستانش را ببيند. و حالا او اينجا است. مى گويد: «الان هم در هيات تحريريه يكى از روزنامه ها هستم. يك ستون طنز دارم و كار دلم را انجام مى دهم.» و چه مى كند اين دل با همه آنها كه دل بسته اند به حرفه روزنامه نگارى، كه كاش زمينه اى فراهم شود كه كسى در وسط كار آن را رها نكند... پروفسور معتمدنژاد هم در پى آن است تا شرايطى ايجاد شود كه روزنامه نگارى شغل تمام وقت و كار اصلى تمام علاقه مندان به اين حرفه باشد، و در پى آن است كه قانون بر اين حرفه حكمفرما شود. مى گويد: «ما در كشورمان هم صنف داريم و هم قانون. ولى مجبوريم از طريق قانون اقدام كنيم.» توضيح مى دهد كه به كمك انجمن صنفى از سه سال پيش تهيه چند متن حقوقى را آغاز كرده اند: «سال گذشته يكى از اين متن ها به هيات دولت رفت ولى فرصت نشد كه به مجلس هم ارائه شود.» او مى گويد اين قانون ها كمك خواهند كرد تا تعريف روزنامه نگار و حدود كار حرفه اى او مشخص شود، مقررات كارى و ارتقاى سمت ها تعيين شود، حرمت روزنامه نگار در جامعه حفظ شود و مهم تر از همه اين كه بتوان از حيثيت حرفه اى روزنامه نگارى دفاع كرد. دكتر معتمدنژاد از اميدوارى به راهى كه آغاز كرده مى گويد، و اميد شايد همان واژه اى است كه در فضاى امروز مطبوعات ايران بيش از هر چيز ديگر مورد نياز است. همان كه دكتر نمكدوست به شيرينى در حكايتى طنزگونه به نقل از استاد غايب در اين جمع (دكتر يونس شكرخواه) بيان مى كند و آنقدر به همه انرژى مثبت مى دهد كه شك نكنيم او يكى از دوست داشتنى ترين استادان براى دانشجويان است، همان ها كه بازگشت او به كلاس هاى درسش را «حق مسلم» خود مى دانند.• • •ساعت از هفت ونيم گذشته و هوا ديگر كاملاً تاريك شده است. انگار همين چند لحظه پيش بود كه در يك قاب با بزرگان ايستاديم و عكس گرفتيم. دو ميز آن سوتر، خبرنگارى ضبط صوتش را درآورده و با دكتر قندى كه در كنار دوستش ناصر مجرد نشسته، در حال گفت وگو است. اين سو، بحثى خودمانى در جريان است كه هرازگاهى به فلسفه و تاريخ پهلو مى زند. پشت ميز چسبيده به ديوار، زن و شوهر روزنامه نگارى فارغ از هر گفتار جدى مشغول نوشيدن آبميوه شان هستند... پروفسور معتمدنژاد باز به درون قاب برگشته و تصوير او با سايه روشن نور چراغ هاى زردرنگ درهم آميخته است. «هميشه استاد» همچنان لبخند مى زند.
منبع: روزنامه شرق

0 نظرات:

ارسال یک نظر

آرشیو

درباره کافه تیتر

عکس من
ما؛ یعنی بهنام و بی تا، بعد از روزها بیکاری تصمیم گرفتیم شغل و البته علاقه خودمون رو اینجوری دنبال کنیم:کافه؛اون‌هم، تیتر. این کافه۱۵تیرماه سال ۱۳۸۶به دستور پلیس امنیت ایران پلمب شد.