صفحه اصلی | صفحه منو

يوسا" نويسنده دوست داشتني"

ماریو بارگاس یوسا نويسنده نيست. يك اسطوره است حداقل ما اينگونه فكر مي كنيم. او در گفت وگويي با يك روزنامه سوئدي از بعضي چيزها سخن گفته است كه فكر كرديم خلاصه اي از آن را با اجازه رباب محب در وبلاگ كافه قرار دهيم.

باز هم پرسش همیشگی : آدم چطور می تواند این همه بنویسد ، آن هم با چنین کیفتی چون آثار ماریو بارگاس یوسا.

یوسا که به لطف پشتیبانی از انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۹۰ علیه فو جی موری( رشوه گیری که این روزها در زندان بسر می برد) امروز هم شهروند پروئی است و هم شهروند اسپانیائی .

يوسا به دعوت انجمن سروانتس و با همکاری دانشگاه لوند که یکی از اهدافش کمک به فرهنگهای اسپانیائی زبان است در استکهلم بسر می برد .

يوسا در مورد ماجراجوئی های سیاسی اش می گوید : این ماجراها به چند لحاظ بد بوده اند. مهمتر از همه اینکه او را مدتی از زندگی ادبی اش دور نگاه داشتند. اما نگرانی او از سقوط پرو او را بر آن داشت که از نفوذ و موقعیت اجتماعی اش به نفع مردمش استفاده کند.

او می گوید:نوشتن به دیسپلین نیاز دارد. از قلم و کاغذ نباید جدا شد. الهام که مثل سیل جاری بشود باید بروی و تسلیم نشوی. اما آن روزها ما «به سوی فاجعه گام بر می داشتیم». چنانچه انتخابات را می باختیم

در پاسخ این پرسش که آیا اوضاع بهتر شده است؟ می گوید :

تا حدودی . ما از سال ۲۰۰۱ نظامي دموکرات داریم. البته جامعه پرو جامعه ایدالی نیست ، اما به هر حال اوضاع بهتر شده است. طبیعتأ دمکراسی بر اساس سازش بنا می شود و هرگز شکل کاملی نمی تواند به خود بگیرد. با یک مقایسه می توانیم ببینیم که در گذشته جنگ ارتش و پلیس با مائوئیست های تروریست سِندرو لوئیدوسو هفتاد هزار قربانی به همراه داشت . بیشتر قربانیان این جنگ مردم فقیر لا کُردیه را د لوس آندِس بودند

به يوسا می گویم : زمانی که رومان سوربُز در باره تروخییو (۱۹٣۰ ۱۹۶۱) نوشته شد دوستی با امید تمام گفت : « این آخرین رمان آمریکای لاتین است که در باره دیکتاتوری نوشته می شود» يوسا با تمام وجودش می خندد و می گوید :

امیدوارم. شکر خدا که روزگار مثل گذشته نیست. ما از دست پینوشه در کشور شیلی و استروسنر در پراگوای راحت شدیم.

از او می پرسم : چگونه است که او به افرادی مثل گابریل گارسیا مارکز (يوسا تز دکترای پانصد صفحه اش را درباره مارکز و قبل از به شهرت رسیدن او نوشت) ، پابلو نرودا و خولیو كورتاسار که طرفداران سر سخت طبقه کارگر بوده اند - تا آن حد احترام می گذارد؟ يوسا پاسخ می دهد :

اووم ، نه. این تنها آمریکای لاتین است که از سایه اتوپیای اجتماعی تعقیب می شود. به هایدگر فیلسوف بزرگ نگاه کن! او یک نازی بود. رویای جامعه کامل خطرناک است. آنها سنگ طبقه کارگر و اتوپیای اجتماعی را به سینه می زدند و اینگونه بود كه دموکراسی ناکامل را تحقیر می کردند. آنها نمی توانستند دریابند که گولاگ وجود خارجی داشت، مائو یک جانی بود. نه ما هیچ ندیدیم. همیشه حق با ماست. باید که یکبار دیگر خوشبین باشیم. سقوط دیوارها باید که ما را عاقل کرده باشد. ما آزادی فرهنگ ها را می پذیریم . نویسنده ای چون ازرا پوند که پرچم نازیست ها را بالا برد و ضد یهود بود، انسانی بسیار مهربان و فرهنگ دوست بود و به استعدادهای ادبی کمک های همه جانبه می کرد

با این حال بارگاس معتقد است که نویسند گان و هنرمندان هر یک اتوپی های خاص خود را خلق می کنند. و این بدین معناست که نویسنده نمی تواند از اتوپی و اندیشه اتوپی فاصله بگیرد. هنر تنها تنیجه رویا ی رسیدن به دنیای بهتر است. در این دنیا که سابقأ دنیای سوم تلقی می شد و فقیران پرو به آن متعلقند رویا ی دنیای بهتر به اندیشه جامعه کامل در یک جامعه اشتراکی ختم شد. در واقع وظیفه نویسنده نشان دادن بینش های فردی است. اتوپی های سیاسی خطرناکند ، در حالی که رویا ی دنیا و زندگی بهتر اینطور نیستند.

در اینباره از او می پرسم : آیا او هنگام نوشتن اتوپی خاصی داشته است؟ پاسخم می دهد : او دنیای انسان اولیه را بهشت تلقی می کرد. آمال انسان بدوی قابل تحقق است. اما باید گفت که او ساده اندیش بود. مطالعات من نشان می دهد که او قهرمان تاهیتی نبوده و آنجا درست مثل امروز مردم او را بچه باز خطاب می کردند. او بینش خاص خود را در باره آزادی و رهائی از اخلاق داشته است. چیزی که در دوران ما عجیب به نظر می آید. اما نباید فراموش کرد که نگاه او به هنر و فرهنگ های بدوی و شیوه زندگی آنها در ِ تازه ای به روی غرب گشود. پیکاسو با الهام ازاو به فرهنگ انسان بدوی آب و ُ رنگ هنرمندانه داد. و اما به امپرسیونیست ها ی آلمانی نگاه کن! فاوست می گفت : اخلاق او از آن ِ ما نیست .

1 نظرات:

ali kermani گفت...

سلام دوستان . چه دير آدرس داديد . براي نمايشگاه به شهر شما امديم و هر چه گشتيم نيافتيم‌تان . انشاالله بعدا

ارسال یک نظر

آرشیو

درباره کافه تیتر

عکس من
ما؛ یعنی بهنام و بی تا، بعد از روزها بیکاری تصمیم گرفتیم شغل و البته علاقه خودمون رو اینجوری دنبال کنیم:کافه؛اون‌هم، تیتر. این کافه۱۵تیرماه سال ۱۳۸۶به دستور پلیس امنیت ایران پلمب شد.