جعفر والي " به كافه تيتر مي آيد.نام او كه به ذهن مي خلد " شنل " گوگول تمام قد جلوي من مي ايستد.نسلي كه آرش وار براي اينكه تئاتر پا بگيرد به صحنه آمدند. تاريخ را شكل دادند و دل زده يا مردند و يا روزگار مي گذرانند . نسلي كه به آنچه مي خواستند رسيدند ولي زندگي شان را باختند . منيت هاو..." والي " یيكي از آنهاست . همراه ساعدي . همراه انتظامي . همراه...كسي كه نفس تئاتر از او و همراهشان مي زند.ادامه
1 نظرات:
خیلی مخلصیم رفقا.ما همین اطرافیم و به زودی هوار می شیم رو سرتون
ارسال یک نظر