گزارش زيباي رضا ولي زاده را دلمان نيامد خلاصه كنيم .متن كامل اين گزارش را از جلسه ديروز بخوانيد
من خشابم را هميشه خالي مي كنم
مسعود ده نمكي ظاهر آرامي داشت آن قدر كه آرامش آدم را بر هم مي زد. گفت: جنگ پايان نيافته و هنوز ادامه دارد. معتقد بود تنها شكل جنگ عوض شده، روزگاري را در شلمچه براي يك وجب زمين مي جنگيده، بعدها در شلمچه كاغذي (هفته نامه شلمچه) براي يك وجب عدالت جنگيده و حالا سينما را براي جنگ انتخاب كرده است.
ده نمكي: هرگز اهل سانسور نبودم.
ده نمكي خيره به ليوان چايي كه ديگر بخاري از آن بلند نمي شد نگاه كرد: من براي طرح مطالبات كساني كه در جنگ قرباني شدند، آرمان هاي امام(ره) و برقراري عدالت حكومت علي(ع) رسانه اي را انتخاب كردم كه بتوانم به وسيله آن با جامعه گفت و گو كنم. هفته نامه شلمچه را با كنار گذاشتن عادات ژورناليستي مستعمل، ايجاد چند صدايي و تن ندادن به سانسور منتشر مي كردم تا قدرت را نقد كنم نه مردم را.
مجيد توكلي كه پشت به بار نشسته بود، پرسيد: نمي ترسيديد نشريه را توقيف كنند.
زني كه با يك ميز فاصله روبه روي ده نمكي نشسته بود پيش دستي كرد: نشريه حاكميت بود، چرا توقيفش مي كردند؟
قلبم توي سينه ام در مي زد. با چشم هايم سكته كردم روي ده نمكي. آرام نشسته بود و لبخندي واقعي داشت. پاسخي به بانوي معترض نداد و گفت: هر شماره كه منتشر مي شد بنا را مي گذاشتيم بر اين كه آخرين شماره است، به همين خاطر اگر يادتان باشد صفحه اول نشريه پر از تيتر بود. بقيه صفحه ها هم پر از مطالبي با فونت هاي ريز و متراكم. درست مثل جنگ عمل مي كرديم. شب عمليات، حساب را بر اين مي گذاشتيم كه آخرين عمليات است، بنابر اين وقت جنگ حتي يك گلوله هم در خشاب هايمان باقي نمي گذاشتيم. بنابراين تمام خشاب هايمان را در هر شماره از نشريه هم خالي مي كرديم و بالاخره هيأت نظارت بر مطبوعات در دوره آقاي مهاجراني نشريه را كه پس از يك بار توقيف و انتشار مجدد با نام «جبهه» توقيف كرد.
محسن فرجي كه درست كنار ده نمكي نشسته بود پرسيد: بعد چه كار كرديد؟
ده نمكي گفت: رفتم سراغ كشاورزي. توي زمين هاي اطراف كرج سيب زميني و درخت گردو مي كاشتم.
زني كه نامش را نمي دانستم به طعنه پرسيد: زنجير و پنجه بوكس و چماقتان را هم داشتيد؟
ده نمكي خنديد و گفت: هنوز هم دارم. هميشه هم داشته ام.
بي تا و بهنام مثل گنجشك دل دل مي زدند. بهنام براي نجات كافه تيتر آستين بالا زد و خيال زن را راحت كرد: خواهش مي كنم خارج از موضوع نشست صحبت نكنيد، ادب و شأن آدم ها را هم رعايت كنيد. اين جا كافه روزنامه نگاران است و موضوع اين نشست هم بررسي فعاليت هاي سينمايي آقاي ده نمكي است نه محل تسويه حساب هاي شخصي يا سياسي.
بي تا هم در فاصله نفس گيري هاي بهنام همين جمله ها را تكرار مي كرد. آقازاده كه نشست را اداره مي كرد از زن و خطاب به جمع درخواست كرد تا خارج از موضوع نشست پرسشي مطرح نكنند.
ده نمكي: هيچ كس جرأت تدوين فقر و فحشا را نداشت
فقر و فحشا ما را به هم پيوند داد و ده نمكي گفت: فيلم فقر و فحشا را هر دو جناح محكوم كردند اما مردم از آن دفاع كردند چون با فطرت مشترك عدالت طلبي در تمام انسان ها شكل گرفته بود. كسي جرأت تدوين فيلم را نداشت. كساني كه راش هاي فيلم را مي ديدند حاضر نمي شدند آن را تدوين كنند.
فقر و فحشا مستندي بود كه در آن دوربين به زندگي روسپياني كه قرباني فقر شده بودند سرك مي كشيد و در ميانه هاي آن يوسفعلي ميرشكاك متن هايي پرطمطراق درباره جنازه عدالت كه در برخي جوامع بر شانه هاي قدرت تشييع مي شود مي خواند.
ده نمكي گفت: آن نوشته هايي كه ميرشكاك مي خواند همان نظريه هاي ابن خلدون است.
ده نمكي: من به سينماي مستند جنگ اعتراض دارم
آقازاده روش مستند سازي ده نمكي را پيش كشيد و ده نمكي گفت: من نمي خواستم بروم پشت ميله هاي زندان و يا دوربين را به مراكز بازپروري ببرم و واقعيت تلخ فقر و فحشا را در اين فضاها به تصوير بكشم. بسياري از فيلم هاي مستندي كه با اين موضوع ها يا موضوع دفاع مقدس ساخته مي شوند هيچ ارتباطي با واقعيت ندارند. من خودم عميقا به سينماي مستند جنگ ايران اعتراض دارم و آن را قبول ندارم.
ده نمكي ادامه داد: مي خواستم نماي زنده اي از همان آدم ها را در محيطي واقعي و در حالي كه هنوز دارند در جامعه كارشان را مي كنند نشان بدهم. گاهي معتقدم برخي از زناني كه جزو كاراكترهاي فيلم فقر و فحشا بودند با پذيرفتن ورود دوربين من به زندگي خصوصيشان از خيلي ها نقش بيشتري در شكل گيري يك جريان عدالت خواه داشتند.
آقازاده، گرايش ده نمكي از مستندسازي به سينماي روايي و قصه گو پيش كشيد و ده نمكي هم پاسخ داد: مي خواستم واقعيت جنگ را به قصه بكشم كه البته همچنان از وجوه سينماي مستند هم در اين آثار دفاع مي كنم.
مجيد توكلي گفت: شما گفتيد هيچ كس جرأت نداشت براي ساخت فيلم فقر و فحشا با شما همكاري كند اما مثل اين كه براي فيلم بعدي شما (اخراجي ها) خيلي ها از جمله محمدرضا شريفي نيا، پيمان قاسم خاني و ديگران پيشنهاد همكاري دادند. چه طور شد كه اين اتفاق افتاد؟
ده نمكي از پاسخ دادن طفره رفت و گفت: بايد از خودشان بپرسيد. فكر مي كنم شايد موضوعي كه من داشتم روي آن كار مي كردم دغدغه مشترك خيلي ها بود و به طبع انگيزه همكاري را در عده اي به وجود آورده بود.
من پرسيدم اگر قرار باشد همين امروز دوباره هفته نامه شلمچه يا جبهه را منتشر كنيد باز هم همان ادبيات و سبك و سياق را ادامه خواهيد داد؟
ده نمكي پاسخ داد: من هميشه از كار كليشه اي فراري بوده ام و اگر قرار بود حالا اين كار را انجام بدهم قطعا به گونه ي ديگري عمل مي كردم.
پرسيدم: شما جنگيديد، يعني كلاشينكف دست گرفتيد، در دوره اي هم چنان كه خودتان (البته به مزاح) گفتيد چماق و زنجير و پنجه بوكس در دست داشتيد، بعد نشريه منتشر كرديد، بعدها فيلمساز شديد و حالا وبلاگ نويسي هم مي كنيد. از كدام دوره بيشتر لذت برديد؟ كدام دوره براي شما دوره متعالي تري است؟
ده نمكي كه حالا داشت دومين ليوان چاي را هم از سرد شدن نجات مي داد و مي خواست تا هنوز بخاري از آن بلند مي شود بنوشد گفت: از همه اين دوره ها. هيچ كدام براي من فرقي ندارند. آرمان هاي من براي من از همه چيز مهم تر است و فرقي ندارد اين آرمان ها را به وسيله چه ابزاري بخواهم به دست بياورم.
زمان نشست به انتها رسيده بود و آقازاده داشت به جمع بندي مي رسيد. مي خواستم بپرسم: يعني آقاي ده نمكي شما هيچ تفاوت بين دوربين، كلاشينكف، قلم و چماق قايل نيستيد؟ هيچ كدام از اين ها كه در واقع فرم اجراي محتوا يا آرمان هاي شما هستند روي محتوا، مطالبات و آرمان هاي شما تأثير نمي گذارند؟ حالا اين پرسش را اين جا مي پرسم تا شايد پاسخ آن را به ميمنت روزنامه نگاري آنلاين كه امكان پاسخ دادن آقاي ده نمكي براي كامل شدن اين گزارش فراهم مي كند دريافت كنم.
ده نمكي به همه ما يك نسخه از فيلم كدام استقلال كدام پيروزي را كادو داد. در اين نشست چند بار حتي من كه قرار بود خودم كمك كنم تا نشست به حاشيه هاي دردسرساز كشيده نشود كم مانده بود حاشيه سازي كنم؛ اما ده نمكي به حاشيه نرفت و با همه گفت و گو كرد.
در ايران ما اتفاقي افتاده است. بايد كسي از شرايط اجتماعي، فرهنگي و سياسي حاضر يك عكس ام آر آي بگيرد. ده نمكي در مقابل دختراني مي نشيند كه به نوع پوشش آن ها اگر اعتراضي نداشته باشد قطعا هيچ اعتقادي ندارد و با آن ها گفت و گو مي كند.
نكند ما بزرگ شده ايم؟
زني كه اصلا نمي خواست با ده نمكي حرف بزند و آن قدر تا خرخره از كينه و نفرت پر بود كه نمي خواست سر ده نمكي را روي تنش ببيند از كافه رفت. پيش از رفتن سر در گوش آقازاده فروبرد و به آقازاده گفت: پاچه خوار.... .
نشست تمام شده بود و آدم هاي كافه حلقه زده بودند دور ده نمكي. بي تاي صالحي با اقتدار هميشگي آمد و با تحكم گفت: اگر حتي يك كلمه حرف سياسي بزنيد بدون تعارف عذر همه تان را مي خواهم.
گپ دوستانه با ده نمكي نيم ساعتي طول كشيده. ده نمكي بدون حذف لبخند از همه خدا حافظي كرد و رفت.
وقتي رفت به اين فكر مي كردم كه تفاوت من و ده نمكي آن قدر زياد است كه اتفاقا نمي تواند مانع از گفت و گوي ما شود. من از بيخ و بنيان ده نمكي را قبول ندارم و ده نمكي از بيخ و بنيان مرا. اما باز هم دلم مي خواهد او را ببينم و با او حرف بزنم. نه، انگار اتفاقي افتاده است. نكند ما بزرگ شده ايم؟
چراغ هاي كافه تيتر خاموش شد. زني كه به آقازاده گفت پاچه خوار و به ده نمكي گفت شما اهل چماق و زنجير بوديد دور شده بود. خواستم دنبالش بدوم و از سوابق آقازاده برايش بگويم. اما ديگر خيلي دور شده بود آنقدر دور شده بود كه قامتش از آن فاصله به يك چماق مي مانست.
همه جيك وپيك جلسه ديروز
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
1 نظرات:
salam :)
khabari azatoon nashod ! man roo harfam hastam haa :)
ارسال یک نظر