صفحه اصلی | صفحه منو

دلم برای باغچه می سوزد

کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکر ماهی ها نیست
کسی نمی خواهد
باور کند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه درزیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجرد است که در انزوای باغچه پوسیده است
....
من از زمانی
که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم

5 نظرات:

ناشناس گفت...

بايد فكر تازه اي كرد/ راه ميانبري / روزنه اي تازه / كورسويي تا به حالا كشف نشده ... بايد دنبال نكته ي تازه اي بود بيتا ! نكته اي كه شاعرانه نيست / مهرمندانه هم / محترمانه نيز نيست اما تلافي جويانه ست. اين روزهاي بي رحم نارفيقي خوبست از معني انسان دور شويم. آنسان باشيم كه روبرويي مان است.درنده و كور شايد آرام شويم و سبكبار

ناشناس گفت...

می توان رشته این چنگ گسست
می توان کاسه این تار شکست
میتوان فرمان داد:
هان ای طبل گران
زین پس خاموش بمان
به چکاوک اما نتوان گفت
مخوان

ناشناس گفت...

هر چه بود ، هست

شرق را نبستند كه تخته كردند ... همان قداره كشان قانون داري كه بارها به دوشيزه مطبوعات تجاوز كرده بودند و لكه ننگ نفرت را به آن دخترك دريده و بازيگوش هديه دادند ... هم ميهن، كافه تيتر، شرق و خيلي چيزهاي ديگر



يادمان باشد :

بيهوده نميريم فقط
!

ناشناس گفت...

تابستان ها دیگر به خوبیه ان موقع ها نیست که هرگز نبوده.
یکی از دوستان دلش برا یه اسپرسو با یه نخ سیگار در حضور شما لک زده بود.

ناشناس گفت...

هفدهم ... هجدهم ... چه فرقي مي كند وقتي قرار نيست تفكراتمان عوض شود


مبارك باشد

ارسال یک نظر

آرشیو

درباره کافه تیتر

عکس من
ما؛ یعنی بهنام و بی تا، بعد از روزها بیکاری تصمیم گرفتیم شغل و البته علاقه خودمون رو اینجوری دنبال کنیم:کافه؛اون‌هم، تیتر. این کافه۱۵تیرماه سال ۱۳۸۶به دستور پلیس امنیت ایران پلمب شد.