صفحه اصلی | صفحه منو

گزارش نگین از میهمانی کافه

پنجشنبه میهمانی کافه تیتربرگزار شد
نگین حسینی یه گزارش کوتاه از این مراسم تو وبلاگش گذاشته که حیفمون اومد اول گزارش اون رو کار نکنیم

عصر پنجشنبه؛ کافه تيتر
عصر امروز رفتم کافه تيتر؛ همون کافی شاپی که توسط يک زوج روزنامه نگار، راه اندازی شده. طبق اعلام قبلی، دکتر کاظم معتمد نژاد هم تشريف آورده بودند. من راه را گم کردم و تقريبا اواخر اين برنامه رسيدم. نکته جالب اين بود که با آقای مجرد، يکی از پيرترين روزنامه نگاران ايران آشنا شدم که گفت سال ۵۷ از روزنامه کيهان بازنشسته شده و حالا تو کار نشره. ديدن روزنامه نگاران قديمی و کمتر شناخته شده، هميشه برام جالب بوده. وقتی آقای مجرد فهميد که من اطلاعاتی ام ( البته از نوع روزنامه ايش!‌) خنديد و گفت :« من تاريخچه ی جالبی از دهه ها رقابت خبری بين کيهان و اطلاعات دارم؛ از روزهايی که هر دو طرف واقعا وحشت داشتيم از اينکه نکنه امروز از هم خبر خورده باشيم
آقای دکترقندی ديرتر از من اومد اما جالب اينکه يه تلويزيون ۲۱ اينچ برای کافه تيتر هديه آورد. دکتر نمکدوست هم که چهره اش منو ياد محسن مخملباف انداخت، يه داستان جالب تعريف کرد که البته نقلی بود از يکی ازمتون ترجمه شده دکتر شکرخواه
« در روستايی از کشور چين، مردی بود که يک اسب بزرگ و استثنايی داشت. روزی مردم ده اومدند به صاحب اسب گفتند: تو چقدر خوش شانسی که اين اسب را داری! و مرد گفت: شايد! چندی بعد اسب به دل کوهستان زد و ناپديد شد. مردم ده دوباره اومدند پيش مرد و به او گفتند: تو چقدر بدشانسی که اسبت فرار کرد! مرد فقط گفت: شايد! مدتی گذشت. اسب با يک قطار اسب شبيه خودش، برگشت پيش صاحبش. مردم روستا اين بار به مرد گفتند: تو چقدر خوش شانسی که يکدفعه صاحب اينهمه اسب شده ای! و مرد دوباره گفت: شايد! فردای اون روز، پسر مرد، سوار يکی از اسبها شدو افتاد و پاش شکست. دوباره مردم اومدند پيش مرد و گفتند: تو چقدر بد شانسی که اين بلا سر پسرت اومد! مرد گفت: شايد! مدتی بعد جنگی درگرفت و تمام پسرهای روستا را به جنگ بردند جز اون پسرو که پاش شکسته بود. مردم بازهم اومدند به مرد گفتند: تو چقدر خوش شانسی که پسرت پاش شکست و به جنگ نرفت! ومرد فقط گفت: شايد... و اين قصه تا مدتهای مديدی ادامه داشت
دکتر نمکدوست از اين قصه اينطور نتيجه گرفت که بخاطر شايدهای زياد، معلوم نيست وضعيت امروز روزنامه نگاران، به ضررشون باشه يا حتی به نفعشون. و آينده، خيلی چيزها رو نشون خواهد داد
دکتر معتمد نژاد که ساکت و باوقار نشسته بود، در آخر برای کافه تيتر نوشت
کافه تيتر بايد هميشه سر تيتر بماند
منتظر گزارش خودمون هم باشید

0 نظرات:

ارسال یک نظر

آرشیو

درباره کافه تیتر

عکس من
ما؛ یعنی بهنام و بی تا، بعد از روزها بیکاری تصمیم گرفتیم شغل و البته علاقه خودمون رو اینجوری دنبال کنیم:کافه؛اون‌هم، تیتر. این کافه۱۵تیرماه سال ۱۳۸۶به دستور پلیس امنیت ایران پلمب شد.