صفحه اصلی | صفحه منو

صندلی لهستانی

محمد سعیدی

به طور اتفاقي بود كه گذرم به نمايشنامه خواني افتاده بود ؛ اولين باري كه تو كافه رو صندلي لهستاني نشستم و خوب خوب يادم مي ياد ،همه داشتن با دقت گوش مي دادن ،‌ ولي من اصلا نمي فهميدم چي به چيه ، فقط صداي جالب نمايشنامه خون بود كه برام جالب بود و وادارم كرد كه تا آخرش اونجا بمونم ؛ وقتي تموم شد عده اي شروع كردن به سوال پرسيدن و گفتگو با هم ؛بزرگترين سوال هم تو ذهن من اين بود كه در حالي كه چند نفر رو زمين نشستن ، چرا يه صندلي خالي مونده ؟از اون وقتي كه پام و تو كافه تيتر گذاشتم ،‌ با نشستن رو صندلي لهستاني حس كاپوشچينسكى بهم دست داده بود و فكر مي كردم كه خانم بغل دستيم كه رو يكي از همون صندلي هاي لهستاني نشسته ماري كوري ه.

آرزو مي كردم كه كاش صندلي كه روش نشستم چكي بود و حس كافكا بهم دست مي داد ، يا فرانسوي بود تا حس صادق هدايت بودن بهم دست مي داد ؛من آرزو كردم ، آرزو كردم كه كاش رو يه صندلي برزيلي مي شستم تا حس پائلو كــو پــيلو بهم دست مي داد ، آرزو كردم كه كاش صندلي آمريكايي هم وجود مي داشت كه با نشستن رو اون مي تونستم براي يك دقيقه هم كه شده حس عمو شلبي بهم دست بده ،‌ حسي كه هيچوقت نداشتم .

هر بار كه به كافه مي رفتم اسم هاي جديدي براي صندلي هاي لهستاني مي ساختم اينطوري حس همه آدمهايي كه دوست داشتم و تو كافه پيدا مي كردم ./

كافه تقريبا شده بود پاتوق روزهاي بيكاريم ، واسه اينكه حس هاي قشنگي اونجا بهم دست مي داد

ديروز بعد از مدتها رفتم كه حس هميشگي رو پيدا كنم ؛‌ اما كافه رو تعطيل كرده بودن ، اين يعني پايان خط؟!!
.

.

.
سر راه رفتم و يه صندلي لهستاني دست دوم و با كلي چك و چونه خريدم ، كه حس ام ادامه دار باشه ./

چند ساعتي ميشه كه رو صندلي لهستاني تو اتاقم نشستم ، نه حس كافكا رو دارم نه كوپيلو نه شلبي ...

حس تنهايي و از بغض لعنتي كه گلوم و فشار ميده خوب حس مي كنم

آره صندلي هاي لهستاني اگه دور از آدمهاي خوب باشن ، اگه دور از بهنام و بي تا باشن ، هيچ حسي و بهت منتقل نمي كنن و هيچ ارزشي ندارن ./

4 نظرات:

ناشناس گفت...

هيچكس جز من و تو و همه رفقايي كه روي اون صندلي ها نشسته بودن نمي تونن حس اين صندلي ها رو بفهمن


كاش يه آدم حسابي تو بدنه نظام راه پيدا كنه !!!!!!!!

ناشناس گفت...

چقدر زيبا حال من و توصيف كردي!

ناشناس گفت...

اين تيكه پائلو كوپيلو رو خوب اومدي
به اميد روزي كه دوباره رو صندلي ها كنار هم باشيم

يه كافه تيتري

ناشناس گفت...

خیلی دوست دارم بیشتر در مورد صندلی لهستانی بدانم
ربه کا

ارسال یک نظر

آرشیو

درباره کافه تیتر

عکس من
ما؛ یعنی بهنام و بی تا، بعد از روزها بیکاری تصمیم گرفتیم شغل و البته علاقه خودمون رو اینجوری دنبال کنیم:کافه؛اون‌هم، تیتر. این کافه۱۵تیرماه سال ۱۳۸۶به دستور پلیس امنیت ایران پلمب شد.