صفحه اصلی | صفحه منو

برای سینای عزیز

پنج‌شنبه شب جشن عقد‌کنان و تولد سینا شعبانی بود. با این که او از خیلی وقت پیش گفته بود که قرار است به زودی مراسم آغاز زندگی مشترکش را برگزار کند، اما روزی که مادرش تماس گرفت و دعوتمان کرد، از خوشحالی گریه‌ام گرفته بود.

اگر چه سینا خیلی جوان است و حالا حالاها برای ازدواج وقت داشت، ولی فکر می‌کنم خیلی زودتر از انتظار به این نوع زندگی خو کند و با آن کنار بیاید.

برای او و همسرش بهترین‌ها را آرزو دارم و می‌خواهم بداند که همیشه می‌تواند روی من و بهنام حساب کند.

پی‌نوشت: فکر می‌کنم دارم پیر می‌شوم؛ پیشترها این نوع خبرها اشک شوق به چشمم نمی‌آورد.  

3 نظرات:

ناشناس گفت...

شاید هر چه سن میگذره نگاه آدما به زندگی ظریفتر میشه

ناشناس گفت...

خیلی خیلی ممنونیم از لطف و مهربانی شما، امدیذوارم که بتونیم اندکی از این بزرگواری شما رو تلافی کنیم.

BānØØЎê ĢĦām گفت...

تبريك

ارسال یک نظر

آرشیو

درباره کافه تیتر

عکس من
ما؛ یعنی بهنام و بی تا، بعد از روزها بیکاری تصمیم گرفتیم شغل و البته علاقه خودمون رو اینجوری دنبال کنیم:کافه؛اون‌هم، تیتر. این کافه۱۵تیرماه سال ۱۳۸۶به دستور پلیس امنیت ایران پلمب شد.