پنجشنبه شب جشن عقدکنان و تولد سینا شعبانی بود. با این که او از خیلی وقت پیش گفته بود که قرار است به زودی مراسم آغاز زندگی مشترکش را برگزار کند، اما روزی که مادرش تماس گرفت و دعوتمان کرد، از خوشحالی گریهام گرفته بود.
اگر چه سینا خیلی جوان است و حالا حالاها برای ازدواج وقت داشت، ولی فکر میکنم خیلی زودتر از انتظار به این نوع زندگی خو کند و با آن کنار بیاید.
برای او و همسرش بهترینها را آرزو دارم و میخواهم بداند که همیشه میتواند روی من و بهنام حساب کند.
پینوشت: فکر میکنم دارم پیر میشوم؛ پیشترها این نوع خبرها اشک شوق به چشمم نمیآورد.
3 نظرات:
شاید هر چه سن میگذره نگاه آدما به زندگی ظریفتر میشه
خیلی خیلی ممنونیم از لطف و مهربانی شما، امدیذوارم که بتونیم اندکی از این بزرگواری شما رو تلافی کنیم.
تبريك
ارسال یک نظر