صفحه اصلی | صفحه منو

خشونت فیزیکی و مجازی

در راهپیمایی «روز قدس» نزدیک میدان انقلاب، تعدادی از طرفداران احمدی‌نژاد، وحشیانه به معترضان حمله کردند.

من برای نیم ساعت میان آنها بودم. می‌خواستم ببینم بین هواداران احمدی‌نژاد چه می‌گذرد. وقتی سبزها در تقاطع ۱۶ آذر- انقلاب با آنها مواجه شدند بدون خشونت و تنها با فریاد همان شعارهای همیشگی، راهشان را کج کردند و وارد خیابان ۱۲ فروردین شدند. اغلب زنان هوادار دولت، نفرین می‌کردند و با الفاظ زشت، زنان سبز را خطاب قرار می‌دادند. به طوری که چند نفر از مردان بسیجی‌ به آنها گفتند که «خواهرها شما عقب بایستید.»

یکی از زنان بسیجی که چفیه هم بر گردن داشت، به یکی از زنان جنبش سبز که چادر بر سر داشت، می‌گفت: «خاک بر سرت، چادر داری و سمت منافق‌ها هستی.»

بعد از پایان راهپیمایی، زمانی که داشتم به سمت خانه برمی‌گشتم، حوالی خیابان اسکندری، تعدادی نوجوان بسیجی ۱۲ تا ۱۵ ساله دیدم که مردم را متفرق می‌کردند. خشونت رفتار و کلامشان تناسبی با سن و سالشان نداشت.

روز جمعه که خبر حمله به مهدی کروبی در نمایشگاه مطبوعات را دیدم، یاد آن نوجوانان بسیجی افتادم. به راستی چند نفر از آنها به زودی به عنوان روزنامه‌نگار وارد مطبوعات می‌شوند تا خشونت و نفرت را در آنچه خبر و عکس و گزارش می‌نامند، اشاعه دهند؟

ترویج خشونت و دروغگویی تشکیلاتی در رسانه‌هایی چون ایرنا، فارس و کیهان، محصول ورود نوجوانانی به عرصه‌های خبر است که سال‌ها پیش در پایگاه‌های بسیج و هیات‌های مذهبی شستشوی مغزی شده‌اند تا به هر شکل ممکن، از نظام «مقدس» جمهوری اسلامی، «پاسداری» کنند.

به یاد جواد ماه‌زاده

جواد ماه‌زاده از نظر من، جز معدود «بچه مسلمان‌های» مطبوعات است که می‌توان با او کار کرد و رفیق بود.

چرا بازداشت شده است؟ در ایران بازداشت کسی، دلیل موجه نمی‌خواهد. همین که کمی فکر کنی و جسارت داشته باشی، برای این که آزارت دهند کافی است.

نمی‌دانم باید چه آرزویی بکنم در پایان این چند خط. همه آرزوها در این شرایط، احمقانه به نظر می‌رسد.

این را نوشتم که یادی کرده باشم از جواد عزیز و همه کسانی که در این وضعیت گرفتار شده‌اند.

....

بغض‌هایی هست که نباید آنها را بیجا شکست.

کافه تیتر از نامزدهای محافظه‌کار حمایت نمی‌کند

خوشحالیم از این که کافه تیتر در عمر کوتاه خود، آنقدر موفق بود که محافظه‌کاران هم برای راه‌اندازی یک سایت تبلیغاتی به نفع کاندیدای موردنظر خود، از این نام سوءاستفاده می‌کنند.


غرض از نوشتن این پست این است که اعلام کنیم که کافه تیتر، هیچ سایت یا وبلاگ دیگری به جز این وبلاگ ندارد و سایت‌ها و وبلاگ‌های دیگری که از این نام برای مطرح کردن خود استفاده می‌کنند، دست به اقدامی غیراخلاقی و سوءاستفاده زده‌اند.

کافه تیتر واقعی، هرگز، نه در فضای مجازی و نه در فضای حقیقی از نامزدهای محافظه‌کار، حمایت نکرده و نخواهد کرد؛ به خصوص از نامزد دولت کریمه‌ای که یک فضای کوچک را تحمل نکرده و آن را پلمب کرد.

ما منتظریم که نتیجه انتخابات مشخص شود و امید داریم با شکست دولت کریمه، دوباره کافه کوچکمان را راه بیندازیم.


بی‌تا و بهنام

آگهی ابراز همدردی

تصمیم داشتم حالا حالاها آه و ناله نکنم و از بیکاری روزنامه‌نگاران و فضای تاسف‌آور مطبوعات ننویسم. قصد نوشتن هم ندارم، اما محسن که این پست را نوشت گفتم حداقل به آن لینک بدهم که همدردی خودم و بهنام را اعلام کرده باشم. محسن جان، همه‌مان کلی حرف و حدیث برای نوشتن داریم، اما نمی‌خواهم خودم را در این فضاها قرار بدهم و دوباره به هم بریزم. خودخواهی نیست، تاثیر همین فضایی است که تو به آن اشاره کرده‌ای.

 به هر حال از این که به یاد ما بودی ممنون.

 

برای سینای عزیز

پنج‌شنبه شب جشن عقد‌کنان و تولد سینا شعبانی بود. با این که او از خیلی وقت پیش گفته بود که قرار است به زودی مراسم آغاز زندگی مشترکش را برگزار کند، اما روزی که مادرش تماس گرفت و دعوتمان کرد، از خوشحالی گریه‌ام گرفته بود.

اگر چه سینا خیلی جوان است و حالا حالاها برای ازدواج وقت داشت، ولی فکر می‌کنم خیلی زودتر از انتظار به این نوع زندگی خو کند و با آن کنار بیاید.

برای او و همسرش بهترین‌ها را آرزو دارم و می‌خواهم بداند که همیشه می‌تواند روی من و بهنام حساب کند.

پی‌نوشت: فکر می‌کنم دارم پیر می‌شوم؛ پیشترها این نوع خبرها اشک شوق به چشمم نمی‌آورد.  

گلشیفته زیبای ما

 دیشب که عکس‌های گلشیفته  فراهانی را دیدم به این نتیجه رسیدم که واقعا زیباست. چرا که زیبایی‌اش با روسری و بدون روسری آنقدرها تفاوت نمی کند. راستش من به هر کسی زیبا نمی‌گویم اما درمورد گلشیفته به نظرم زیبایی شرقی بی‌نظیری دارد.

 نمی‌دانم از دیشب تا حالا چرا اینقدر خوشحالم؛  به خاطر حضور موفق یک بازیگر زن ایرانی در سینمای جهان، به خاطر عکس‌های بدون  روسری و ژست‌های زیبای گلشیفته، به خاطر تعریف‌هایی که در مصاحبه‌اش از خاورمیانه  کرد یا به دلیل تسلطش به زبان انگلیسی.

فکر می‌کنم گلشیفته  سفیر شایسته‌ای برای معرفی سینما و فرهنگ ایران است. همانطوری که سوسن تسلیمی بود  و هست.

برایش آرزوی  موفقیت‌های بیشتر می‌کنم و دوست دارم بداند خیلی‌ها در وطن، مشتاق دریافت اخبار  این موفقیت‌ها هستند.

 این هم لینک  مصاحبه گلشیفته در یوتیوب

http://ca.youtube.com/watch?v=uTDRVadWZJY

در ستایش امیر میوزیک

در پرسه‌زنی‌ها با  بهنام، کاملا اتفاقی به گنجینه‌ای خیابانی برخوردیم؛ فول‌آلبوم تمام خواننده‌هایی که  به سختی می‌توان آنها را با کیفیت بالا بدست آورد، آن هم تنها با هزار تومان  ناقابل.

 دیوانه شده بودم و  نمی‌دانستم کدام دی‌وی‌دی را بردارم. فکرش را بکنید 600 ترک باب دیلن با بهترین کیفیت،  فقط هزار تومان.

 بی‌خیال کپی‌رایت.  البته برای خارجی‌ها! امروز، وارد کردن محصولات فرهنگی خارجی حتی با نقض قوانین کپی‌رایت،  یک کار بزرگ فرهنگی برای ماست.

حلالت باشد امیر میوزیک،  هر چه درمی‌آوری از شیر مادر حلال‌تر. از خیلی‌ها فرهنگ پخش‌کن ‌تری.

از محاسن تکنولوژی

پیشترها فکر می‌کردم ارتباط مجازی با دیگران چه کار سرد و بی‌روحی است. وقتی نمی‌توانی آدمی را ببینی و توی چشم‌هایش نگاه کنی و حرف بزنی، حرکاتش را به نظاره بنشینی و لحن صدایش را مرور کنی، چرا باید چنین ارتباطی برقرار شود.

امروز اما فکر می‌کنم چقدر خوب است که آدم بعضی‌ها را نمی‌بیند و صدا و لحنشان را نمی‌شنود. این‌طوری خاطرات کمتری برای عذاب کشیدن در خلوت پیدا می‌شود.

با کمک تکنولوژی، راحت‌تر می‌توان دیگران را تحمل کرد.

 

...

خواهرم رفته به یک سفره ختم انعام که یکی از فامیل انداخته بوده است. می‌گفت خانمی که برای حضار قرآن می‌خوانده، خطاب به جمع گفته است: «فرشته‌ها برای بوکردن دهان روزه‌دار با همدیگر دعوا دارند.» فکرش را بکنید، فرشته‌ها با هم جر و بحث بکنند و بگویند این دهان بوگندو مال من است. من اول پیدایش کردم.

  بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم چقدر خوب است که به خاطر مسافت هم که شده مجبور نیستم خیلی جاها حضور داشته باشم.

 

 

کافه تیتر

کافه را که بستند فکر می‌کردم دنیا به آخر رسیده است.کارم اشک و آه بود در خفا و سکوت در جمع. با این که از مدت‌ها قبل می‌دانستیم قطعا این اتفاق می‌افتد و فکر می‌کردیم که برای همه چیز آماده‌ایم، اما از فردای 15 تیر که خانه‌نشین شدیم تازه فهمیدم چه شده است. بهنام اوضاع بهتری داشت اما به هر حال روزها گذشت تا هر دو و به خصوص من، ماجرا را پذیرفتیم و با آن کنار آمدیم.

چند روز بود که به نزدیک شدن سالگرد پلمپ کافه فکر می‌کردم؛ راستش صرفا به این‌که داریم به سالگرد نزدیک می‌شویم و نه چیز دیگری. تنها جمله‌ای که امروز صبح در این مورد بین ما رد و بدل شد این بود که چقدر زود گذشت. بعضی روزها هیچ وقت از یاد آدم نمی‌روند اما آن روزها هم می‌گذرند. کافه تیتر حالا برای من بیشتر یک تجربه بزرگ، یک خاطره دوست داشتنی و یک مرحله سپری شده از زندگی است. لزومی ندارد با صحبت کردن و نوشتن از آن، خودم و بهنام را اذیت کنم. قرار نیست تا آخر عمر به خاطر تجربه‌ای خود‌خواسته عذاب بکشیم. گفته‌ها را گفته‌ایم و گفته‌اند. علاقه و فرصتی هم برای مرثیه‌سرایی نیست.

زمان گذشته است و چیزی که حالا دوست دارم از دوران کافه در خودم نگه دارم، بیشتر، جسارت ریسک کردن است. خوشحالم که راه اندازی و بستن کافه را تجربه کردم و به تجربه‌های جدیدتر فکر می‌کنم.

بدون شرح

تهران، نزدیکی‌های خانه یکی از دوستان، نمایی از ویترین یک مغازه


فرجام یک سوءتفاهم

خبر فیلتر‌شدن بازنگار را خودم به رضا دادم. اول فکر می‌کردیم ممکن است اشتباهی پیش آمده باشد یا مثلا به خاطر سرویس‌دهنده اینترنتی که ما مشترکش هستیم نمی‌توانیم بازنگار را همراه با چند سایت دیگر باز کنیم اما بعد از 24 ساعت تلاش و تماس با دوستان ساکن نقاط مختلف تهران و شهرستان‌ها و چند سرویس‌دهنده اینترنتی مطمئن شدیم که بازنگار خانه وبلاگ‌های فارسی زبان فیلتر شده است.

به نظرمن مسدود کردن سایت‌ها و وبلاگ‌ها دیگر قضیه مهمی نیست چون علاوه بر هزاران فیلتر شکنی که هر کاربر ناشی می‌تواند از آن‌ها برای عبور از فیلترینگ استفاده کند، نرم افزارهای مختلفی هم وجود دارند که خیلی راحت روی سیستم نصب می‌شوند و به واسطه آن‌ها می‌توان بدون محدودیت به دنیای پهناور اینترنت دسترسی داشت.

مهم این است که چرا حضراتی که در کمیته تعیین مصادیق فیلترینگ نشسته‌اند هر روز به خیل کسانی که ناچارند بازی را عوض کنند می‌افزایند؟ من از نزدیک رضا ولی‌زاده و یکی دو نفر دیگر را که در کنار او امور بازنگار را سامان می‌دهند می‌شناسم و صحبت‌های طولانی‌مدت آن‌ها برای پرهیز از ایجاد هر گونه سوءتفاهم و فیلترینگ احتمالی سایت را شنیده‌ام. اما متاسفانه کسانی از بیرون از جمع رضا و همکارانش در بازنگار، فضا را به سمتی سوق دادند که باید گفت به راستی تلاش‌های این سوی میدان در ایجاد و رفع سوءتفاهمات بی‌نتیجه‌اند.

من و بهنام هم در کافه‌تیتر خیلی تلاش کردیم تا کسی دچار سوءتفاهمی نشود اما فایده‌ای نداشت و راستش حالا از آن همه تلاش مذبوحانه نادم هم هستیم. بازنگار فیلتر می‌شود چون بدون پرسه زدن و اتلاف وقت امکان رصد وبلاگستان فارسی را به راحتی در اختیار کاربران قرار می‌دهد. بازنگار فیلتر می‌شود چون بازتاب وبلاگ‌های مختلف فارسی زبان است. خبرهای پشت پرده، اخبار تازه، مسائل شخصی، دوستی‌ها، دعواها و خلاصه همه آن چیزهایی که جمع شدنشان کنار هم می‌تواند برایندی از فضای سیاسی اجتماعی ایران بدهد در بازنگار قابل دیدن هستند.

نتیجه این‌که روزنامه‌نگاران بیکار می‌شوند، کارهای جنبی‌شان را به گناه گذشته‌شان از دست می‌دهند، وبلاگ‌ها و سایت‌هایشان که تنها امکان به یاد ماندنشان هستند فیلتر می‌شوند، بیکاری، بی‌پولی، از یاد رفتن و ......از آن طرف هر روز خیل متقاضی است که می‌خواهد برود به جایی که کار هست، آرامش هست، ثبات هست، پول هست، آینده هست و به نظر می‌رسد که همه چیز هست. این که سرابی در کار هست یا نیست را نمی‌دانم اما هر روز می‌بینم که چه بچه‌های مستعدی از سر ناچاری و ناخواسته به چه وادی‌هایی کشیده می‌شوند. کاش کمیته‌ای هم تشکیل می‌شد تا دلایل این پشت پا زدن‌ها به همه چیز را پیدا و آن‌ها را اعلام ک

عیش مدام با مادام بوواری

این روزها که سرگرم سر‌و‌کله زدن با «فلوبر» و «مهدی سحابی» هستم, خواندن دوباره «عیش مدام» یوسا عیشم را تکمیل کرده‌است. این بخش از نوشته یوسا درباره «مادام بوواری» را بیشتر از بقیه قسمت‌ها دوست دارم :

مادام بوواری و هویت مردانه

اما در این واقعیت داستانی، مسئله تنها این نیست که چیزها بدل به آدمی می‌شوند و آدمی بدل به چیزها می‌شود. در این‌جا یک واژگونی جوهری دیگر نیز داریم که به همان اندازه دقیق و ظریف است. در این رمان بعضی مردان و زنان, جنسیت‌شان تغییر می‌کند. «اِما» اساسا شخصیتی مبهم و چند‌پهلو است که عواطف و امیال متضادی در وجودش همزیستی دارند- راوی در یک مورد به ما می‌گوید در وجود او بازشناختن خودخواهی از نیکوکاری یا فساد از پاکدامنی ناممکن است- و این خصلت بنیادینی که در زمان انتشار این رمان در چشم منتقدانی که به تقسیم مانوی‌وار شرارت و فضیلت در شخصیت‌های جداگانه و مشخص خو کرده بودند, چیزی نامعقول می‌نمود, امروز برای ما بهترین دلیل بر آدم بودن این زن است. ناتوانی در تعریف دقیق در مورد این زن صرفا اخلاقی و روانی نیست, بلکه درباره جنسیت او نیز راست می‌آید, زیرا در پشت زنانگی تمام عیار این زن جوان, نرینه‌ای بااراده و مصمم پنهان شده است.

تراژدی «اِما» این است که آزاد نیست. او بردگی خود را صرفا نتیجه طبقه اجتماعی- خرده بورژوازی که به سبب شیوه زندگی و تعصبات خصلتی میانه‌رو یافته- و نیز حاصل محیط ولایتی زندگی خود- دنیایی کوچکی که چندان مجالی برای دست زدن به کارهای نمایان به کسی نمی‌دهد- نمی‌داند بلکه، شاید از این دو مهم‌تر،آن را پیامد زن بودن خود می‌شمارد. در واقعیت داستانی زن بودن یعنی بسته بودن، یعنی درها را بسته دیدن، یعنی محکوم بودن به گزینش‌هایی حقیرتر در قیاس با گزینش‌هایی که بر مرد روا داشته شده. در آن گفت وگوی عاشقانه میان «رودولف« و «اِما» که در پس‌زمینه آن نمایشگاه کشاورزی را مشاهده می‌کنیم، آن‌گاه که مرد اغواگر از طبقه‌ای از موجوداتی حرف می‌زند که خود به آن تعلق دارد و برای آنان رویا و عمل، شور و شهوت ناب و لذات مهارگسیخته چیزی اجتناب ناپذیر است، «اِما» چنان به این مرد چشم می‌دوزد که گویی آدمی است سفر کرده به «سرزمین عجایب» و آن‌گاه با لحنی تلخ از جایگاه یک زن پاسخ می‌دهد:‌ «بی‌چاره ما زن‌ها حتی این سرگرمی را هم نداریم!» اِما راست می‌گوید. در واقعیت داستانی نه‌تنها گریزهای عاشقانه برای زن ممنوع است، که رویا نیز امتیازی مردانه به‌شمارمی‌رود، زیرا کسانی که می‌خواهند با تخیل، با خواندن رمان، درست مثل خانم بوورای، از چیزی بگریزند، در چشم دیگران خوار می‌نمایند، همچون مادینه‌ای سبک‌مغز و دم‌دمی مزاج. «اِما» نیک آگاه است که در جامعه داستانی- که به زبان فمنیست‌های امروزی جامعه‌ای نرینه‌سالار است- زنان جایگاهی پست دارند و این پستی جایگاه، زمانی آشکار می‌شود که او در می‌یابد آبستن است. «اِما» سخت آرزومند است که بچه‌اش پسر باشد «و فکر پسر داشتن مثل توان انتقام گرفتن به‌خاطر آن‌همه ناکامی بود».

بلافاصله بعد از این گفته‌ها راوی با استفاده از شیوه بیان غیرمستقیم، این تاملات را که بی‌گمان در ذهت «اِما» می‌گذرد و در واقع توصیف تبعیض جنسی در آن دوران است، نقل می‌کند:‌« مرد، دست‌کم آزاد است که به هر شور و شهوتی سر بزند، در دنیا بگردد، از موانع بگذرد و کمیاب‌ترین میوه‌های لذت را بچشد. در حالی‌که زن همیشه توسری خور می‌ماند. زن در عین خمودگی فرمانبردار است، هم ضعف جسمانی و هم وضعیت قانونی محدودش می‌کند. اراده او مثل نقابی که به کلاهش میبندد با هر خرده نسیمی به لرزه در‌می‌‌آید. همیشه تمنایی هست که او را به‌جلو براند و همیشه آداب و مقرراتی هست که پس‌براندش.

.....

«اِما» فمنیستی تراژیک است. زیرا نبرد او نبردی فردی است، نبردی بیشتر شهودی تا منطقی، نبردی گرفتار تناقض، چراکه در واقع در طلب آن‌چیزی است که انکارش می‌کند. نبردی محکوم به شکست است. چراکه «اِما» در نهان‌خانه دل خود آرزو دارد مرد باشد.

.......

بدیهی است که تمایل «اِما» به فرارفتن از مرز‌های جنس دوم و تجاوز به قلمرو جنس اول از راه‌هایی که به آشکارگی لباس(پوشیدن لباس مردانه) نیست خود را لو می‌دهد. این تمایل در فطرت غالب او نهفته است، در چابکی رفتار او آن‌گاه که نقظه‌ ظعفی در مرد میيباد و بلافاصله از این ضعف سود می‌جوید تا آن مرد را وادارد که رفتاری زنانه در پیش گیرد. برای مثال در رابطه میان «اِما» و «لئون»، نقش این دو چیزی نگذشته عوض می‌شود و همواره «اِما» ابتکار عمل را در دست می گیرد. لئون عنصر منفعل است و «اِما» عنر فعال. سرانجام روزی می‌رسد که لئون «اِما» را وا می‌دارد که پا به میدان بگذارد،‌ آن‌گاه «اِما» به این فکر می‌افتد که این کارمند دفترخانه (لئون) «قادر به کاری قهرمان‌وار نیست، ضعیف است، مبتذل است، بی‌جربزه‌تر از هر زن، و علاوه بر آن ناخن‌خشک و جبون است.»

......

علاوه بر این در واقعیت داستانی، مورد «اِما» چیز بی‌همتایی نیست. دو زن دیگر داریم که نقش مردانه می‌پذیرند، بی‌آن‌که به‌سبب این کار هم‌چون «اِما» به سرخوردگی و ناکامی برسند. در هر دو مورد زنان مادرسالارانی هستند که به‌سبب ضعف شوهرانشان نقش مرد را به عهده مي‌گیرند. اما این مادرسالار‌ها به معنای رایج کلمه فمنیست نیستند. معکوس شدن نقش آن‌ها به هیچ نشانه عصیان نیست، درست برعکس، این وضع خبر از تسلیم می‌دهد‌. آن‌ها نقش مرد را برعهده می‌گیرند چون کار دیگری نمی‌توانند بکنند، چراکه شوهرانشان این نقش را انکار کرده‌اند و باید کسی باشد که در خانه تصمیم بگیرد. در مورد «اِما» مردانگی چیزی نیست که برای پر کرن جایی خالی به خود بسته باشد، بلکه در عین‌حال تلاشی است برای آزادی، راهی برای جنگیدن با نکبت و درماندگی نهفته در وضع زن.

کافه تیتر شعبه دیگری ندارد!

اخیرا سایت گروهی به نام کافه تیتر! اعلام موجودیت کرده است که هیچ ربطی به کافه تیتری که ما داشتیم و وبلاگی که داریم و سایتی که ثبت کرده ایم ندارد.

وقتی این همه اسم در زبان فارسی و غیر فارسی وجود دارد، اساسا استفاده از نام مکان های حقیقی و مجازی که صاحبانش هم هنوز در قید حیات هستند، چه معنایی می تواند داشته باشد؟

کافه تیتر، هر گونه ارتباط با این حضرات را رد کرده و بدین وسیله رسما اعلام می کند که از مراجع ذیصلاح مثل مدیر محترم بلاگفا این قضیه را دنبال خواهد کرد.

آرشیو

درباره کافه تیتر

عکس من
ما؛ یعنی بهنام و بی تا، بعد از روزها بیکاری تصمیم گرفتیم شغل و البته علاقه خودمون رو اینجوری دنبال کنیم:کافه؛اون‌هم، تیتر. این کافه۱۵تیرماه سال ۱۳۸۶به دستور پلیس امنیت ایران پلمب شد.